
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۳۹۸
۱
جمال دوست مرا تا به چشم دیده شده ست
خیال او به دل تنگم آرمیده شده ست
۲
ز زلف پرده در او که پرده پوش دل است
بیا که پرده پوشیدگان دریده شده ست
۳
کشید عارض او خط، پناه چو، ای صبر
کنون که لشکر سودای از جریده شده ست
۴
هنوز می کشدم دل به زلفت، ار چه مرا
هزار گونه گشایش ازان کشیده شده ست
۵
رقیب گفت، شنیدی چه لطف می گفتند؟
سخن ز گفتن من می کند شنیده شده ست
۶
نمی توان که دلم را ز تیر او ببرم
ز تیرش ار چه دلم چند جا بریده شده ست
۷
مگر سیاه ازان گشت مردم چشمم
که آفتاب جمالش درون دیده شده ست
۸
نیامده ست بر من دو روز، دانی چیست؟
لبش به دندان بگرفته ام گزیده شده ست
۹
به دست شوق کمند نیاز می تابم
که باز آهوی صیادکش رمیده شده ست
۱۰
گهر ز دیده به دامن همی کشم به رهش
ز کار خسرو بیچاره دانه چیده شده ست
نظرات