
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۴۱
۱
جان بر لب است عاشق بخت آزمای را
دستورییی به خنده لب جانفزای را
۲
خون مرا بریز و زخونابه وا رهان
خیریست، این بکن ز برای خدای را
۳
گفتی به مهر و مه نگر و ترک من بگوی
این رو که داد مهر و مه خودنمای را؟
۴
زان شوخ چون وفا طلبم من که بر درش
هرگز ز ننگ می نگرد این گدای را
۵
واگشتی، ای صبا، چو بر آن کوی بگذری
آسیب بر چه می زنی آن بوسه جای را
۶
مطرب، بزن رهی و مبین زهد من، از آنک
بر سبحه منست شرف چنگ و نای را
۷
نازک مگوی ساعد خوبان که خرد کرد
چندین هزار بازوی زورآزمای را
۸
ای دوست، عشق چون همه چشم است و گوش نیست
چه جای پند خسرو شوریده رای را
تصاویر و صوت

نظرات