
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۴۱۲
۱
ندانم تا چه باد است این که از گلزار میآید
کزو بوی خوش گیسوی آن دلدار میآید
۲
بیا ساقی و پیش از مردنم می ده، که جان از تن
به استقبال خواهد شد که بوی یار میآید
۳
مگر بیدار شد بختم که آن رویی که در خوابم
نبود امید، پیش دیده بیدار میآید
۴
ز باده خونبهای خویش مینوشم که باز از وی
مرا در سینه غمهای کهن در کار میآید
۵
بلا گر بر سرم بسیار آید، زان نمیترسم
بلا این است کاو اندر دلم بسیار میآید
۶
چو تو با دیگرانی، مردن آسان شد مرا، زیرا
به جان دیگرانم زیستن دشوار میآید
۷
به یاد پایت از مژگان همیروبد رهت خسرو
ندارد آگهی، ار دیده خود بر خار میآید
تصاویر و صوت

نظرات