امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۴۱۵

۱

زمستان می‌رود، ایام گل‌ها پیش می‌آید

ز باد صبح ما را بوی آن بدکیش می‌آید

۲

صبا می‌جنبد و بازم پریشان می‌کند از سر

دل بدبخت اگر وقتی به حال خویش می‌آید

۳

رسید ایام گل وان شوخ خواهد رفت در بستان

از آن روزی که می‌ترسیدم اینک پیش می‌آید

۴

سر دیوانگی را مژده ده، ای سنگ بدنامی

که باز آن فتنه بهر عقل دوراندیش می‌آید

۵

ازین خرمن نماند کاه و برگی، مگری، ای دیده

که بیش است آتشم هرچند باران بیش می‌آید

۶

چه غم می‌داردت، بخرام خوش‌خوش، جان من، چندان

رها کن تا نمک بر سینه‌های ریش می‌آید

۷

به جان زن تیر نه بر دیده تا این یک دم باقی

کنم نظاره‌ای تا از کدامین کیش می‌آید

۸

مکن نازی که می‌خواهد برای تیربارانت

در آن حضرت کجا یاد دل درویش می‌آید؟

۹

نیارد برد نام لب، به دزدی غمزه زن گه‌گه

که خسرو نه ز بهر نوش، بهر نیش می‌آید

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۱۹

نظرات