امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۴۱۷

۱

مرا باز از طریق ساقی خود یاد می‌آید

غم دیرینه بازم در دل ناشاد می‌آید

۲

از این سو می‌رسد هجرش کشیده تیغ در کشتن

وز آن سو بختم از بهر مبارکباد می‌آید

۳

بسوز، ای عاشق خسته که آن بی‌مهر می‌آید

بنال، ای بلبل مسکین که آن صیاد می‌آید

۴

فرو خوردن نمی‌آرم فغان زار خود پیشش

که سگ چون دزد را دریافت در فریاد می‌آید

۵

برو، ای خواب، یار من نه‌ای، زیرا که من امشب

سر زلف پریشان کسی‌ام یاد می‌آید

۶

ز بیش می‌کشد بادم، رواقم باش گو، باری

من این روزن نمی‌خواهم که این سو باد می‌آید

۷

فراموشم نمی‌گردد سر زلف چو شمشادش

که بوی غایب خویشم از آن شمشاد می‌آید

۸

خرابم کرده بود و رفته بود او، ای مسلمانان

که باز آن یار بدخویم بر آن بنیاد می‌آید

۹

چنانت دوست می‌دارم که غیرت می‌برد جانم

ز تو بر دیگری گر خود همه بیداد می‌آید

۱۰

جگرسوز است مشنو، جان من، افسانه خسرو

کز او بوی دل شوریده فرهاد می‌آید

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۱۶۳

نظرات