امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۴۲۳

۱

مرا هر شب زدیده خون دل غلتان فرود آید

چه پنداری شراب عاشقی آسان فرود آید؟

۲

دل و عقل، آنگهی عشق، این کجا باشد روا آخر؟

که مرغ کعبه در بت خانه ویران فرود آید

۳

سحرگه خشک دیدی ز آه من، ای مرغ بستانها

شبانگه باش تا از چشم من باران فرود آید

۴

مرا گویند دل گرد آر، من بسیار بسی خواهم

که از دل یک دم آن بدعهد بی فرمان فرود آید

۵

عنانگیری نکرد آن بیوفا یک ره مرا روزی

که در ویرانه بیچارگان مهمان فرود آید

۶

چو حد حسن خود بشناخت، قانع شو ز دور، ای دل

که آن یوسف نمانده ست آنک در زندان فرود آید

۷

گهی جولان او در جان، گهی میدان او در دل

غلام آن سوارم من که اندر جان فرود آید

۸

نمی یابم چو خار پاش، باری باشمش در ره

مگر بر فرق من گردی ازان جولان فرود آید

۹

نمک بارد به هر سو کان جگر گوشه رود، وانگه

همه بر جان سوزان و دل بریان فرود آید

۱۰

بدینسان کز بلندی گفت خسرو رفت بر گردون

چه باشد یک سخن گر در دل جانان فرود آید

تصاویر و صوت

نظرات