امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۴۲۴

۱

که می آید چنین، یارب، مگر مه بر زمین آمد

چه گرد است اینکه می خیزد که با جان همنشین آمد

۲

که میراند جنیبت را که میدان عنبر آگین شد

کدامین باد می جنبد که بوی یاسمین آمد

۳

چنان نقاش چین حیران بماند از پیچش زلفش

که تاریکی به پیش دیده نقاش چین آمد

۴

بیامد پیش ازین یکبار و دل تسلیم او کردم

کنون تسلیم شو، ای جان، که باز آن نازنین آمد

۵

صبوری را دلم در خاک می جوید، نمی یابد

غبار کیست این، یارب، که در جان حزین آمد

۶

ز چندین آب چشم آخر بر آن آیینه زنگاری

برآ، ای سبزه رنگین، که باران بر زمین آمد

۷

بتی و آفت تقوی و دین، آخر نمی دانی؟

که در شهر مسلمانان نباید این چنین آمد

۸

خیالش باز گرداگرد دل می گرددم امشب

الا، ای دوستان، یاری که دشمن در کمین آمد

۹

ز بهر چاک دامانی چه جای طعن بر خسرو؟

که او را تیغ در دست و سر اندر آستین آمد

تصاویر و صوت

نظرات