امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۴۳۵

۱

ترا از وجه دل بردن ورای حسن آن باشد

که دیگر خوبرویان را ندانم آن چنان باشد

۲

لبانت آن چنان بوسم که جانم بر لبان آید

کنارت آن زمان گیرم که عمرم در میان باشد

۳

تو خود کی بر سرم آیی و این دولت دهد دستم

نثار خاک پایت را کمینه تحفه جان باشد

۴

بیفشان جرعه ای، ساقی، که آیی بر سرم روزی

که خشت قالبم خاک سر کوی مغان باشد

۵

خیال قد و رویش را درون دیده جا کردم

که جای سرو و گل آن به که در آب روان باشد

۶

ز حال زار بیماران و زلف شام شبگیرش

کسی داند که چون خسرو ضعیف و ناتوان باشد

تصاویر و صوت

نظرات