
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۴۳۶
۱
مرا تا آشنایی با بتان دل ربا باشد
محال است این که جانم با صبوری آشنا باشد
۲
نخواهد مرده کس خود را، ولی من زین خوشم، زیرا
ز جان خویش در رنجم که پهلویت چرا باشد
۳
نپنداری ز بهرش رنجها دیده ست این دیده
حقش بگذارم، ار یک شب ترا در زیر پا باشد
۴
صبا گو بویت آرد تا زید بیچاره مسکینی
که او را زندگی زینگونه بر باد هوا باشد
۵
ز هجرش بس که در خود گم شدم، آگاهیم نبود
که هر شب من کجا و او کجا و دل کجا باشد
۶
گرفتاری من در گیسوی جانان کسی داند
که در دام بلایی همچو خسرو مبتلا باشد
تصاویر و صوت

نظرات
کامران ندیمی
علی احمدی