
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۴۴۱
۱
هنوزت ناز گرد چشم خوابآلود میگردد
هنوز از تو شکیب عاشقان نابود میگردد
۲
چرا دیوانگی نارد مرا در گرد کوی او؟
که در هر گوشه چندین جان ناخشنود میگردد
۳
به صد جان بندهام آن غمزه را با آنکه میدانم
که مرگم گرد آن پیکان زهرآلود میگردد
۴
چه پرسی حال شبهای کسی کش چون تو غمخواری
همه شب از درون جان غم فرسود میگردد
۵
جگر میسوزدم، جانا، مشو ناخوش ز بوی من
اگر در گرد دامان تو بوی عود میگردد
۶
مناز از روی چون خورشید خود چندین، چو میدانی
که روز حسن را سایه به غایت زود میگردد
۷
تو معذوری، اگر در روی خسرو چشم نگشایی
چنین کز آه او هر دم جهان پر دود میگردد
نظرات