امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۴۴۷

۱

خوشم کاب دو چشم من همه روی زمین گیرد

مبادا گرد غیری دامن آن نازنین گیرد

۲

ز تیر غمزه اش خود را نگه داری، چو آن کافر

کمان را زه کند، ز ابرو ره مردان دین گیرد

۳

ازان افسانه های خوش که دل می گوید از عشقش

من بدبخت را ترسم که روز واپسین گیرد

۴

چو بر مالی به خونم آستین، جانا، که من باری

ز خون خویش بیزارم، ترا گر آستین گیرد

۵

نشاندی فتنه را در گوشه چشم، آنگهت گفتم

که عالم کفر و گمراهی ازان گوشه نشین گیرد

۶

چو نیکو نیست چشم مست را اغرا به خون من

مرا خود کشته گیر، اما نباید کو یمین گیرد

۷

چه باشد حال من جایی که همسایه شود بیهش

چو آیی مست و خانه بوی ورد و یاسمین گیرد

۸

چو در تاباک جانم دید، شب، گفتا مکن مسکین

چه شیرین جان کند، چون پاش اندر انگبین گیرد

۹

میا در پیش چشم کس سپند روی تو خسرو!

روا داری که آتش در من اندوهگین گیرد

تصاویر و صوت

نظرات