
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۴۴۸
۱
سوار چابک من باز عزم لشکری دارد
دل من پار برد، امسال با جان داوری دارد
۲
من اندر خاک میدانش لگدکوب ستم گشتم
هنوز آن شهسوار من سر جولانگری دارد
۳
به هر لشکر که می آید ز من جان می برد، باری
که می گوید که این شیوه ز بهر دلبری دارد
۴
مسلمانان، نگه دارید بی چاره دل خود را
که تیرانداز من مست است و کیش کافری دارد
۵
ندارم آنچنان بختی که خواند بنده خویشم
غلام دولت آنم که با او چاکری دارد
۶
تویی دیوانه اش، جانا، که داری سایه گیسو
دلم دیوانه تر از تو که آسیب پری دارد
۷
مثل گر یک سخن با من بگوید عاقبت آن را
نیارد بر زبان و سرزنش چون بربری دارد
۸
مرا چون می کشی، جانا، شفاعت می کند جانم
نمی گوید، مکش، اما سخن در لاغری دارد
۹
به بدنامی برآمد نام خسرو از پی دیده
نه یک تر دامنی دارد که صد دامن تری دارد
نظرات