امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۴۵۰

۱

اگر آن جادوی خونخواره نرگس در فسون آرد

با آسوده را کز دست بیخوابی زبون آرد

۲

مرا باری برآمد جان ازین جان درون مانده

کسی باشد که دل بشکافد و او را برون آرد

۳

گله از باد می کردم که نارد زو به جز گردی

به دیده آرزومندم که آن دولت کنون آرد

۴

ز بس دلها که ماند آویخته در زلف مشکینش

گهی زو بوی مشک آرد صبا، گه بوی خون آرد

۵

مرا گویند سودا و جنون آرد رخ نیکو

به جان درمانده ام، ای کاش، سودا و جنون آرد

۶

ز بهر آزمودن را چنان دیدم، سزد آن دم

مبادا هیچ دشمن را دل اندر آزمون آرد

۷

نمودی سیرم و کشتی، ولی از تشنگی مرده

به یکبار آنچنان بد شربتی را تاب چون آرد

۸

به جای جوی شیر از چشم خسرو جوی خون آید

چو فرهاد ار ز خانه رو به کوه بیستون آرد

تصاویر و صوت

نظرات