
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۴۶
۱
زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
۲
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را
۳
ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
مگر ندید جوانان سرو بالا را
۴
چو می خوری به سرم نیز جرعه می ریز
که مردمی نبود باده نوش تنها را
۵
فروختم به یکی جرعه گنج عقل، آری
شرابخواره نبیند کساد کالا را
۶
نسیم باد صبا از برای جلوه باغ
کشید بر رخ رنگین حریر دیبا را
۷
زمین ز سبزه رنگین به چرخ می ماند
به تار موی بیاویخت جان اعدا را
۸
ز فر مدح تو صد منت است بر خسرو
ضمیر مدح سرا و زبان گویا را
نظرات