امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۴۶۱

۱

همه مستی خلق از ساغر و پیمانه می‌خیزد

مرا دیوانگی زان نرگس مستانه می‌خیزد

۲

خوشم با آه گرم امشب، مده تشویشم، ای گریه

که خوش می‌سوزدم این آتشی کز خانه می‌خیزد

۳

همه شب با خیال، افسانه‌های درد خود گویم

مرا از جمله بی‌خوابی ازان افسانه می‌خیزد

۴

خیالش در دلم می‌گشت، پرسیدم، چه می‌جویی

گیاه دوستی، گفتا، ازین ویرانه می‌خیزد

۵

عسس کز ناله‌ام دیوانه شد می‌گفت با یاران

که باز آمد شب و افغان آن دیوانه می‌خیزد

۶

من از خود سوختم، نه از تو، ای شمع نکورویان

هلاک جان پروانه هم از پروانه می‌خیزد

۷

لبت گر می‌خورد خونم گنه‌کارم به یک بوسه

چه کردم کان خطت از گرد لب خصمانه می‌خیزد

۸

مپوش آن خال را بهر خدا از دیده مردم

که مسکین مرغ غافل را بلا از دانه می‌خیزد

۹

چه یاری باشد این آخر که ناری رحم بر خسرو

چنین کز درد او فغان ز صد بیگانه می‌خیزد

تصاویر و صوت

نظرات