امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۴۶۲

۱

هوایی می رسد کز سر گریبان چاک خواهم زد

کلاه عافیت با سر بهم بر خاک خواهم زد

۲

بر آن گلرخ چو راهم نیست، سوی باغ خواهم شد

به یادش پیش هر سروی گریبان چاک خواهم زد

۳

مرا این بس که بر خاکم سواره بگذری روزی

گذشته ست آنکه من این زهر را فتراک خواهم زد

۴

همی گفت از تو شویم دست ازین غم، گر رسم روزی

بسا گریه که پیشش زین دل غمناک خواهم زد

۵

به جان تو که جان تاباک باشد در دم آخر

دم مهر و وفایت هم در آن تاباک خواهم زد

۶

ز خونم، گر چه ناپاک است آن، در شوی هم کامشب

من آبی بر درش زین دیده نمناک خواهم زد

۷

به شبهای غمم بی تو چه جای عقل و جان و دل

بیا، ای شمع جان، کاتش درین خاشاک خواهم زد

۸

ازین پس، خسروا، دیوانگی، زیرا نماند آن دل

که لاف شیر پیش آن بت چالاک خواهم زد

تصاویر و صوت

نظرات