امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۴۶۶

۱

چو ترک مست من هر لحظه ای سوی دگر غلتد

شود نظارگی دیوانه و زو مست تر غلتد

۲

به چوگان بازی آن ساعت که توسن را دهد جولان

به میدان در خم چوگانش از هر سوی سر غلتد

۳

ز گرد آلوده روی آن سوار من همی خواهد

که افتد در زمین خورشید و اندر خاک در غلتد

۴

هزاران گوهر جان قسمت است آن در غلتان را

که هنگام خوی از رخسار آن زیبا پسر غلتد

۵

شبش خوش باد، روز از دیده بی خواب پر خونم

چو او بر فرش عیش خویش مست و بی خبر غلتد

۶

نغلتد کس چو من در شیوه های عاشقی در خون

مگر مجنون دگر زنده شود زینسان که در غلتد

۷

بسی غلتید خسرو بهر خواب و نامدش، اکنون

تو بنما چشم غلتانش که در خواب دگر غلتد

تصاویر و صوت

نظرات