
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۴۶۸
۱
دروغ و راستی کان غمزه غماز پیوندد
درد صد پرده عاشق ز لب وان باز پیوندد
۲
بلا را نو کند رسم و طریق فتنه نو سازد
چو او اول کرشمه با طریق ناز پیوندد
۳
به سینه نارسیده بگذرد و ندر جگر شیند
خدنگی با کمان کان ترک تیرانداز پیوندد
۴
به خون گرم دل پیوست با او گر بری دل را
چو خون گرم است هر صد بار دیگر باز پیوندد
۵
مرا چه حد وصلست، این قدر بس قرب او باشد
سخن با یکدگر کاواز با آواز پیوندد
۶
چه باشد حال من جایی که هر شب بهر تاراجم
خیالش ساخته با این دل ناساز پیوندد
۷
همی گویند جان خواهی، مجو پیوند ازو، خسرو
ز بهر زیستن گنجشک با شهباز پیوندد
نظرات