
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۴۷۵
۱
گفتم که ترا آخر دل خانه نمی یابد
گفتا که پی گنجم ویرانه نمی یابد
۲
گفتم که بسوزم جان بر آتش روی تو
گفتا که چراغم را پروانه نمی یابد
۳
گفتم که به چشمم شین، یک گوشه دگر مردم
گفتا من تنها را هم خانه نمی یابد
۴
گفتم که شوم محرم در مجلس خاص تو
گفتا که حریف ما دیوانه نمی یابد
۵
گفتم که به دام غم هر لحظه مرا مفگن
گفتا که چنین مرغی بی دانه نمی یابد
۶
گفتم که ز عشقم ده پروانه آزادی
گفتا خط عارض بس، پروانه نمی یابد
۷
گفتم که بود مونس در هجر تو خسرو را
گفتا که خیال ما بیگانه نمی یابد
نظرات