
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۴۸
۱
شفاعت آمدم، ای دوست، دیده خود را
کز او مپوش گل نودمیده خود را
۲
رسید خیل غمت ورنه ایستد جانم
کجا برم بدن غم رسیده خود را
۳
به گوش ره ندهی ناله مرا، چه کنم؟
چو ناشنیده کند کس شنیده خود را
۴
به رو سیاهی داغ حبش مکن پر رو
مر این غلام درم ناخریده خود را
۵
چنین که من ز تو لب می گزم کم ار گویی
که مرهمی برسانم گزیده خود را
۶
گسست رشته صبرم چگونه بردوزم
شکاف دامن ده جا دریده خود را
۷
به چاه شوق فرو مانده ام، خداوندا
فرو گذاشت مکن آفریده خود را
۸
پریدن دلم این بود کز توام نبرد
کنون به دام که جویم پریده خود را؟
۹
درآی باز به تن، ای دل پر آتش من
بسوز این تن محنت کشیده خود را
۱۰
ز باد زلف تو شوریده بود، ازان خسرو
به باد داد دل آرمیده خود را
نظرات