
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۴۸۵
۱
زلفین تو سرگشته چو باد سحرم کرد
خاک سر کویت چو صبا دربدرم کرد
۲
من خود ز تو دیوانه مطلق شده بودم
زنجیر سر زلف تو دیوانه ترم کرد
۳
گفتم به من افگن نظری، چشم ببستی
تا چشم خوشت بسته آن یک نظرم کرد
۴
اندر نظرم داشت خیال تو و اشکم
سر تا قدم آلوده خون جگرم کرد
۵
بفروخت مرا بر کف اندیشه خیالت
من اینقدر ارزم که خیال تو کرم کرد
۶
آسوده دلی داشتم و بی خبر از عشق
ناگاه در آمد غم تو بیخبرم کرد
۷
خسرو طلب وصل تو می کرد که هجرت
زین جای حوالت به سرای دگرم کرد
نظرات