
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۴۸۹
۱
صد جان به یکی دانگ به بازار فروشند
خوبان به دل و جان ز چه رخسار فروشند؟
۲
جان می کشدش سوی خود و دل به سوی خویش
بر دست گر این هر دو خریدار فروشند
۳
با آنکه ستانیم به صد جان مکن آخر
نی اشکنه، ای دوست، به خروار فروشند
۴
با غمزه بگو کز دگران پیشترش کش
یاران به محلی که بود یار فروشند
۵
این دل چو ز سودای تو افتاد به بازار
آنجا طلب این جیفه که مردار فروشند
۶
نایند به بازار بتان اهل سلامت
کانجا همه خوبان و دل افگار فروشند
۷
باری سخن عاشقی از بهر چه گویند؟
آنان که چو خسرو همه گفتار فروشند
تصاویر و صوت

نظرات