امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۵۰۱

۱

عاقل ندهد عاشق دل سوخته را پند

سلطان ننهد بنده محنت زده را بند

۲

ای یار عزیز، انده دوری تو چه دانی؟

من دانم و یعقوب، فراق رخ فرزند

۳

عیبم مکن، ای خواجه که در عالم معنی

جهل است خردمندی و دیوانه خردمند

۴

تا جان بود، از مهر رخش بر نکنم دل

گر میر نهد بندم و گر پیر دهد پند

۵

آن فتنه کدام است که بنیاد جهانی

چون پرده ز رخسار برافگند، برافگند

۶

بر من مفشان دست تعنت که به شمشیر

از لعل تو دل بر نکنم، چون مگس از قند

۷

در دیده من حسرت رخسار تو تا کی

در سینه من آتش هجران تو تا چند

۸

ناچار چو شد بنده فرمان تو خسرو

چون گردن طاعت ننهد پیش خداوند؟

تصاویر و صوت

نظرات