
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۵۱۴
۱
دل بسته بالای یکی تنگ قبا شد
باز این ز برای دل تنگم چه بلا شد؟
۲
دل خون شد و اندر سر آن غمزه شود نیز
جانی که به صد حیله از ان طره جدا شد
۳
یاران موافق همه فارغ ز غم و درد
هر جا که غمی بود نصیب دل ما شد
۴
دی کرد سلامی سوی من آن نه چنان بود
دردی که چنین کش به ره افتاد دو تا شد
۵
نی روز قرار و نه شبم، هیچ ندانم
کان صبر که وقتی به دلم بود، کجا شد؟
۶
پامال شد آن دل که زما برد به رفتار
خود بین که چنین چند دلش در ته پا شد
۷
می رفت سوار او و به نظاره ز هر سوی
شد جامه قبا، جامه جان نیز قبا باشد
۸
بر باد هوا داد بسی چون دل خسرو
هر ذره که از گرد ره او به هوا شد
نظرات