امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۵۳۲

۱

برفت آن دل که با صبر آشنا بود

چه می گویم، نمی دانم کجا بود؟

۲

همه شب دیده ام خفتن نداده ست

که بوی گلرخ من با صبا بود

۳

ازان بر گل زند فریاد بلبل

که او سالی تمام از گل جدا بود

۴

منال، ای بلبل، از بدعهدی گل

که تا بوده ست خوبی، بی وفا بود

۵

ز ما یادش دهی گه گاه، ای باد

گذشت آن وقت کاورا یاد ما بود

۶

غنیمت دان وصال، ای همنشینش

خوش آن وقتی که آن دولت مرا بود

۷

تو، ای زاهد که اندر کوی اویی

چگونه می توانی پارسا بود

۸

ز در بیرون مران بیگانه وارم

که این بیگانه وقتی آشنا بود

۹

غمت بس بود، بد گفتن چه حاجت؟

ترا گر کشتن خسرو رضا بود

تصاویر و صوت

نظرات