امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۵۳۳

۱

مرا با تو که شب بیداریی بود

ز تو نازی و از من زاریی بود

۲

نبد جای دلیری در غم عشق

که بخت خفته را بیداریی بود

۳

صبوری گر چه بس دیوانگی کرد

شبش با آشنایان یاریی بود

۴

به شغل دیدنت خوش بود جانم

اگر چه خلق را بیکاریی بود

۵

نظربازی مرادی داشت، با آنک

دل درمانده را دشواریی بود

۶

جمالت آشتی داد، آنکه یک چند

میان جان و تن بیزاریی بود

۷

جز از خون دلم شربت نمی خورد

که چشمت را عجب بیماریی بود

۸

فراوان گرم پرسی کرد، آن هم

ز آب دیده ام دلداریی بود

۹

غنیمت داشت خسرو عزت خویش

که بخت خفته را بیداریی بود

تصاویر و صوت

نظرات