
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۵۴۲
۱
چو نقش صورتش در آب و گل ماند
دلم در بند خوبان چگل ماند
۲
بدان میم دهان زد غنچه لافی
به صدرو پیش آن رو منفعل ماند
۳
گل سیراب من در باغ بشکفت
گل صد برگ از رویش خجل ماند
۴
خدنگ غمزه ترکان شکاری
گذشت از دل، ولی پیکان به دل ماند
۵
چو دید آن قد و آن قامت صنوبر
ز حیرت در چمن پایش به گل ماند
۶
به شهر عشق هر کو رفت، روزی
گرفتار هوای معتدل ماند
۷
به قربان خون خسرو ریز، مندیش
که قتل او مباح و خون بحل ماند
نظرات
م ح ابراهیمی