
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۵۴۴
۱
دلم زینسان که زار و مبتلا شد
ازان نامهربان بیوفا شد
۲
مباد از آه کس آن روی را خوی
اگر چه جان مسکینان فنا شد
۳
بیا بر دوستان، ای جان، رها کن
هر آن تیرت که بر دشمن قضا شد
۴
مرادت، گر هلاک چون منی بود
بحمدالله که آن حاجت روا شد
۵
مرا وقتی خوشی بوده ست در دل
مسلمانان ندانم تا کجا شد؟
۶
دم سر دم خزان را سکه نو زد
چمن بی برگ و بلبل بی نوا شد
۷
چرا می نالد این مرغ چمن زار؟
مگر او نیز از یاران جدا شد؟
۸
مکن بر خسرو دلخسته جوری
اگر او لطف ناکرده رها شد
نظرات