امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۵۶۴

۱

دلم جز کوی تو مسکن نداند

تماشای گل و گلشن نداند

۲

هر آن نظارگی کان روی بیند

به پای خود ره مسکن نداند

۳

به هر چشمی دریغ است آن چنان روی

که نامحرم در او دیدن نداند

۴

چو جرعه ریخت هجران خون من، وای

که آن ساقی مرد افگن نداند

۵

گر آن بدخشم را دریابی، ای باد

بگویی آنچنان کز من نداند

۶

فرو خور آه را، ای جان و می سوز

که دود ما ره روزن نداند

۷

برو، ای سر، تو هم با عقل دلگیر

که ما مستیم و عقل این فن نداند

۸

حدیث درد با افسردگان نیست

که این ره دل شناسد، تن نداند

۹

خدایا، دوست کامش دار، هر چند

که درد خسرو آن دشمن نداند

تصاویر و صوت

نظرات