امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۵۷۱

۱

سر زلف تو یاری را نشاید

که دشمن دوست داری را نشاید

۲

اگر چه زلفت آرد تاب بازی

ولی باد بهاری را نشاید

۳

دلا، خود را به چشم او مده، زانک

مقام استواری را نشاید

۴

حریفش بوده ام شب مگری، ای چشم

که این شربت خماری را نشاید

۵

به جان کندن رها کن نیم کشته

که این تن زخم کاری را نشاید

۶

خرابم کرد چشمت، راست گفتند

که ترک مست یاری را نشاید

۷

مران از در که خسرو بنده تست

عزیزش کن که خواری را نشاید

تصاویر و صوت

نظرات