امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۶۰۷

۱

ما را نکردی گر حلال از لب شراب ناب خود

باری بهل کن یک نظر وقتی در آن جلاب خود

۲

من خود ز بس بی طاقتی می خواهم از تو خنده ای

لیکن تو خنده من بکن در گردن عناب خود

۳

خلقی ز مهتاب رخت شبها به ناله چون سگان

تو خوش به بازی و کشی چون طفل در مهتاب خود

۴

نزدیک شد جان دادنم، آخر چه کم گردد ز تو؟

گر یک نظر ضایع کنی، بر عاشق بی تاب خود

۵

بر آستانت گه گهی چوبی ز دربان خورده ام

درویش بدخو کرده را فتحی ببخش از باب خود

۶

بسیار عاشق خاک شد در کویت، از اشکم مکش

بگذار گردی زان طرف بر طره پر تاب خود

۷

خوش خفتمی زین پیش تا خاک درت شد بر سرم

در خاک می جویم کنون هم می نیابم آب خود

۸

هم چشم بستم از جهان، هم دل گسستم از بتان

خونابه چشم و دلم هم همچنان بر آب خود

۹

چون در حق عشاق خود، از غمزه دادی داد خود

بر جان خسرو هم بنه آن دشنه قصاب خود

تصاویر و صوت

نظرات