امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۶۱۲

۱

می خواهد آن سرو روان کامروز در صحرا شود

تا چند پیراهن چو گل هر جانبی یکتا شود

۲

صد چشم پاکان در رهش وین دیده آلود هم

آن بخت کو کان شوخ را این دیده زیر پا شود

۳

گفتم، فلان دیوانه شد، گفتا، چه غم دارد مرا؟

عاشق چرا می شد، کنون چون شد رها کن تا شود

۴

بد خوی من تو آن نه ای کاسان ز دل بیرون شوی

عمرم درین انده رود، جانم درین سودا شود

۵

تقوی فرو شد پارسا تا تو نیایی در نظر

آن دم که تو پیدا شوی بازار او پیدا شود

۶

چه جای آن کم عاقلان گویند با خود وارهش

دل کان به عشق از جای شد، از عقل چون برجا شود؟

۷

سرمست و غلتان می به کف در پیش مسجد کن گذر

صوفی که لاف زهد زد، بگذار تا رسوا شود

۸

منگر که خسرو پیش تو بیهوده گویی می کند

بلبل چو بیند روی گل دیوانه و شیدا شود

تصاویر و صوت

نظرات