
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۶۱۶
۱
شمشیر کین باز آن صنم بر قصد دلها میکشد
جان هم کشد بار غمش، دل خود نه تنها میکشد
۲
خطی که از دود دلم بر گرد آن لب سبزه شد
ما را از آن سبزی همه خاطر به صحرا میکشد
۳
مایل به سرو قد او باشد دل خسته مرا
عاشق که صاحبهمت است میلش به بالا میکشد
۴
آن غمزه خونریز او خونم بریزد عاقبت
سخنی دل قصاب را در زیر خونها میکشد
۵
در عاشقی ثابتقدم هرگز نباشد آنکه او
از کوی یار دلستان از بیم جان پا میکشد
۶
عشقت چو کالای من است، جور رقیبان میکشم
تاجر جفای دود را از بهر کالا میکشد
۷
چشمم که از هجر رخت، زین پیش چون قلزم بدی
اکنون چه جیحون شد روان، میلش به دریا میکشد
نظرات
م سهرابی