امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۶۱۷

۱

نازک رخ جانان من بوی گل خندان دهد

خوش وقت باد صبحدم کو بوی آن بستان دهد

۲

دی بنده زان سرو روان چون عشوه بستد داد جان

ناچار پیش نیکوان هر کاین ستاند، آن دهد

۳

دردی که از جانان بود، راحت فزای جان بود

یک درد دیگر آن بود، کو وعده درمان دهد

۴

بگشاد از لب خنده را، بهر من افگنده را

آری، خدا چون بنده را دولت دهد، آسان دهد

۵

دل از تنم گشته جدا تا خود کیش گوید، بیا

جان بهر رفتن بر دو پا تا خود کیش فرمان دهد

۶

کرد آن سوارم بی سپر وز دل کشیدم اینقدر

ندهم عنان دل را اگر زین پس خدایم جان دهد

۷

چون بر سرم آن بوالهوس، ناوک زنان راند فرس

دل زنده باید آن نفس تا بوسه بر پیکان دهد

۸

یک لحظه مقصود من، بشنو زیان و سود من

تا اشک خون آلود من شرح غم هجران دهد

۹

خسرو شبی و یار نی پیدا، گرش ندهی به من

کم زانکه بر باید شبی بوسه دو سه پنهان دهد

تصاویر و صوت

نظرات