
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۶۱۹
۱
شبهای عاشق را گهی صبح طرب کمتر دمد
کز ناوک غمزه زنان پیکانش در بستر دمد
۲
شیرین نباتی خاسته گرد لب شکر فشانش
شیرین چرا نبود، بگو، آن سبزه کز شکر دمد
۳
هر شب که آید بر دلم آن غمزه خونریز او
هر موی من خاری شود، زان غنچه خون تر دمد
۴
من کشته یک پاسخش، او در سخن با دیگران
من مرده روح اللهم، دم جانب دیگر دمد
۵
از بسکه سرها خاک شد، دلها هم اندر کوی او
نبود عجب، گر از زمین دل روید و یا سر دمد
۶
تا سوخته نبود دلی، در وی نگیرد سوز من
آتش کجا خیزد کسی، گر دم به خاکستر دمد
۷
گفتم که، ای خورشید حشر، آخر ازین سو تابشی
گفتا که خسرو، باش تا صبح قیامت بردمد
نظرات