
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۶۳
۱
بس بود اینکه سوی خود راه دهی نسیم را
چشم زد خسان مکن عارض همچو سیم را
۲
ما و نسیم صبحدم بوی تو و هلاک جان
نیست امید زیستن سوخته جحیم را
۳
من به هوای یک سخن، تو همه تلخ بر زبان
چند نمک پراکنی این جگر دو نیم را
۴
تو چو بهشت در نهان، ما و دلی و سوزشی
دوزخی از کجا خورد مائده نعیم را
۵
من نه به خود شدم چنین شهره کویها، ولی
شد رخ نیکوان بلا عقل و دل سلیم را
۶
شیفته رخ بتان باز کی آید از سخن
مست به گوش کی کند کن مکن حکیم را
۷
عشق چو مرد را برد موی کشان به میکده
موی سفید ننگرد پیر سیه گلیم را
۸
چون به خم شراب در غرقه بماند چون منی
هم ز شراب غسل ده دردکش قدیم را
۹
قصه خسرو از درون گر به غزل برون دمد
دشنه سینه ها کند زمزمه ندیم را
نظرات
مهدی مح