
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۶۴
۱
بشکفت گل در بوستان آن غنچه خندان کجا
شد وقت عیش دوستان آن لاله و ریحان کجا
۲
هر بار کو در خنده شد چون من هزارش بنده شد
صد مرده زان لب زنده شد، درد مرا درمان کجا
۳
گویند ترک غم بگو، تدبیر سامانی بجو
درمانده را تدبیر کو، دیوانه را سامان کجا
۴
از بخت روزی با طرب خضر آب خورد و شست لب
جویان سکندر در طلب تا چشمه حیوان کجا
۵
می گفت با من هر زمان گر جان دهی، یابی امان
من می برم فرمان به جان، آن یار بی فرمان کجا
۶
گفتم تویی اندر تنم یا هست جان روشنم
گفتی که آری آن منم، گر آن تویی، پس جان کجا
۷
گفتی صبوری پیش کن، مسکینی از حد بیش کن
زینم از آن خویش کن، من کردم، این و آن کجا
۸
پیدا گرت بعد از مهی در کوی ما باشد رهی
از نوک مژگان گه گهی آن پرسش پنهان کجا
۹
زین پیش با تو هر زمان می بودمی از همدمان
خسرو نه هست آخر همان آن عهد و آن پیمان کجا
نظرات
امید راهی