امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۶۴۶

۱

رفتیم از چشم و در دل حسرت رویت بماند

بر شکستی و به جانم نقش گیسویت بماند

۲

سر گذشتی بشنو از من، داشتم وقتی دلی

سالها شد در فرامش خانه مویت بماند

۳

دی خرامان می گذشتی خلق بیدل مانده را

گریه ها پیشت روان شد، چشمها سویت بماند

۴

مردن من بین که چون شب بازگشتم از درت

کالبد باز آمد و جان بر سر کویت بماند

۵

گردنت آزاد باد و خون من در گردنم

چون به کشتن خو گرفتی و همان خویت بماند

۶

رفت جان پر هوس تا بوسد ابروی ترا

هم در آن بوسیدن محراب ابرویت بماند

۷

زان شبی کین سو گذشتی گیسوی مشکین کشان

تاکنون مستم که تو بگذشتی و بویت بماند

۸

بو که باز آید دل و جان گرفتارم ز تو

از بدت گفتن زبان در کوی بدگویت بماند

۹

این به گفتن راست می آید که خسرو، خوش بزی

چون زید بیچاره ای کز دیدن رویت بماند

تصاویر و صوت

نظرات