امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۶۵۸

۱

ساقیا، می ده که بیرون سبزه های تر دمید

چون خط سبز جوانان نغز و جان پرور دمید

۲

در خیالت، ای خیال ابروانت ماه عید

اذهبا قبلی و روحی، بیننا بعد بعید

۳

مثل رویت در بنی آدم کسی هرگز ندید

دست نقاش ازل تا نقش آدم برکشید

۴

باد صبح از خاک کویت مژه ای می داد دوش

آب چشمم بر سر کویش به هر سو می دوید

۵

ای نصیحت گو، برو، از من چه می خواهی که نیست

در من این مذهب که روزی شیخ باشم یا مرید

۶

گر جهانی بر سر آیندم به شمشیر جفا

هیچکس پیوند من از دوست نتواند برید

۷

دوستان گویند خسرو را ملامت در وفاست

ای عزیزان، هر نفس یاری دگر نتوان گزید

تصاویر و صوت

نظرات