امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۶۶۹

۱

یارب! این اندیشه جانان ز جانم چون رود

چون کنم از سینه این آه و فغانم چون رود

۲

نقش خوبان را گرفتم خود برون رانم ز چشم

آنکه اندر سینه دارم جای آنم چون رود

۳

در غمم خلقی که آن افتاده در ره خاک شد

من درین حیرت که او بر استخوانم چون رود

۴

هان و هان، ای کبک کهساری که می نازی به گام

گو یکی بنما که آن سرو روانم چون رود

۵

کشتنم بر دیگران می بندد آن را کو بود

ای مسلمانان، به دیگر کس گمانم چون رود

۶

مردمان گویند، ازو دعوی خون خود بکن

حاش لله، این حکایت بر زبانم چون رود

۷

ای که پندم می دهی آخر نیاموزی مرا

کز دل شوریده شکل آن جوانم چون رود

۸

دی جفا کار ستمگر خواندمش، وه کاین سخن

از دل آن کافر نامهربانم چون رود

۹

گر چه از خسرو رود جان و جهان هر چه هست

آرزوی آن دل و جان و جهانم چون رود

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۲۴۴

نظرات