
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۶۷۰
۱
ما نخواهیم از غم خود کاشنا بیرون برد
آشنا هم زین رخ پر خون ما بیرون برد
۲
در هوایش آنکه پندم می دهد، گر بیندش
دانمش مرد، ار سر خود زین هوا بیرون برد
۳
دوش گفتندم کت آن سلطان خوبان یاد کرد
پیش این سودا که از جان گدا بیرون برد؟
۴
نوش باد آن مست را باده که در هنگام نوش
دعوی زهد از سر صد پارسا بیرون برد
۵
گفتمی اول که در جانت کشم، آن لحظه ای
کیست کو بشکافد این جان و ترا بیرون برد؟
۶
خاک خواهم شد به کویت، خاک بر فرق صبا
از سر کوی تو، گر خاک مرا بیرون برد
۷
مردم از پیچش که نی زلفش ز جان بیرون رود
نی کسی جانم ازین دام بلا بیرون برد
۸
می کند بیرون و می گوید، مرو از در برون
خسروا، بین کاین لطیفه هر کجا بیرون برد؟
تصاویر و صوت

نظرات