
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۶۸۷
۱
هر کسی را در بهاران دل به گلزاری کشد
وین دل بدروز من سوی جفا کاری کشد
۲
وقتی، ار این زارمانده دل به باغی خوش کنم
موکشان بازم غمش در کنج دیواری کشد
۳
راز آن بت با که گویم چون مسلمانی نماند
کز تن این بت پرستی کهنه زناری کشد
۴
محرم عاشق بود غمگین تر از عاشق بسی
تندرستش مشمر آن کو رنج بیماری کشد
۵
ماه در محمل چه داند، از گرانی دلم؟
زحمت اشتر کسی داند که او باری کشد
۶
ای به خواب خوش بگویم با تو از شبهای خویش
غم مباد این سرمه را در چشم بیماری کشد
۷
گفتیم بار دگر کن پیش خوبان دگر
نیست این سوزن که از پای دلم خاری کشد
۸
چند تن در مسجد و دل گرد کوی شاهدان
خرم آن کو آشکارا باده با یاری کشد
۹
آستان بوس خرابات است خسرو را هوس
کین مصلا خدمتی در پیش خماری کشد
نظرات