
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۶۸۸
۱
آن که دل برد و ز غمزه چون سنانش می نهد
عشق جانم می شکافد، در میانش می نهد
۲
باد کز کویش وزد، مشتاق را بندد همی
هم به زنجیری که بر اشک روانش می نهد
۳
می نهم بر آستانش چشم و می میرم ز شرم
دیده کاین داغ سیه بر آستانش می نهد
۴
درد مشتاق، ای به خواب ناز، کی دانی تو شرح؟
داند آن کو گوش بر آه و فغانش می نهد
۵
حرف ناخن پیش سینه قصه دل می نوشت
زانکه چشمش مهر حسرت بر دهانش می نهد
۶
کشته تو کعبتین آساست، بس کز نقش حال
نقطه نقطه داغها بر استخوانش می نهد
۷
جان خسرو، عشق اگر چه مردن و جان دادن است
زنده دل را پرس کو بهتر ز جانش می نهد
تصاویر و صوت

نظرات