امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۶۹۸

۱

سر من به سجده هر دم به ستانه ای درآید

جگر اندر آستانش به بهانه ای در آید

۲

قد تست همچو تیری که درون جان نشیند

چو درون سینه من گذرانه ای در آید

۳

در کین گشاد چشمت به خیال خود بگو تا

ز پی شفاعت من به میانه ای در آید

۴

ز فسانه خواب خیزد، ولی اندر این که خسپد

اگر این حکایت من به فسانه ای در آید

۵

دل من ز زلف و رویت شد اسیر و چون نگردد؟

شب ماهتاب دزدی که به خانه ای در آید

۶

ز غمت چنانست سوزم که زبان کنم تصور

به دهن ز آتش دل چو زبانه ای در آید

۷

سحری بود، خدایا که حریف من ز جایی

همه شب شراب خورده سحرانه ای در آید

۸

صنما، بیا که خسرو ز برای تست هر شب

در دیده باز کرده که فلانه ای در آید

تصاویر و صوت

نظرات