امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۷۰۲

۱

روزها شد که ز تو بوی وفایی نرسید

وز سر کوی توام باد صبایی نرسید

۲

چاک شد پیرهن عمر به صد نومیدی

دست امید به دامان قبایی نرسید

۳

در بیابان طلب بخت پریشان کردم

گرد آمد همه عمر و به جایی نرسید

۴

چشم گستاخ به نظاره روی تو بماند

لب محروم به بوسیدن پایی نرسید

۵

اندر آن روز که بالای توام بر جان زد

وه که بر سینه چرا تیر بلایی نرسید

۶

تن بیمار مرا خاک درت خوش بادا

که به پرهیز بمرد و به دوایی نرسید

۷

همه عالم ز جمال تو نصیبی بگرفت

چه توان کرد، اگر بخش گدایی نرسید

۸

ما که باشیم که ناخوانده به کویت آییم؟

مگسان را گهی از کاسه صلایی نرسید

۹

تازه بادات گلستان جمالت هر روز

گر چه با خسرو ازان برگ گیایی نرسید

تصاویر و صوت

نظرات