امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۷۱۷

۱

آنکه هر شب به دلم آید و جایی بکند

چه شود روزی، اگر یاد گدایی بکند

۲

شهر شوریده و او رو ننماید، چه نکوست؟

من ازان روز بترسم که بلایی بکند

۳

مست و شمشیر کشان بر سرم آید هر روز

یارب، اندر دلش افگن که خطایی بکند

۴

مرو، ای دوست که آهم اثری خواهد کرد

گرت اینجا نکند، آخر جایی بکند

۵

دوش نظاره کنت دید و نخفت از شادی

صبر کن تا غم هجرانش سزایی بکند

۶

بخت ما گرنه چو ما سوخته باشد آخر

کار پیچیده ما را سر و پایی بکند

۷

با چنین جور و جفایی که تو داری پس ازین

نه همانا که مرا عمر وفایی بکند

۸

پر غبار آید از کوی تو خسرو هر روز

در دود گریه و در حال صفایی بکند

تصاویر و صوت

نظرات