
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۷۲۱
۱
گر سر زلف تو از باد پریشان نشود
خلق بیچاره چنین بیدل و حیران نشود
۲
وه ازان روی مرا جان به لب آمد،یارب
که گرفتار به دل هیچ مسلمانان نشود
۳
ای مسلمانان، آن موی ببندید آخر
چه کند، این دل مسکین که پریشان نشود؟
۴
من گناه دل دیوانه خود می دانم
عشقبازست و همه عمر به سامان نشود
۵
یارب، از رنج دل ماش نگیری، هر چند
که جفاها کند و هیچ پشیمان نشود
۶
مردمان در من و بیهوشی من حیرانند
من در آن کس که ترا بیند و حیران نشود
۷
هم به حق نمک خود که نگهدار دلم
گر چه کس بر جگر سوخته مهمان نشود
۸
اندرین قحط وفا گر چه که طوفان آرم
هرگز این نرخ در ایام تو ارزان نشود
۹
لذت عشق ندانند اسیران مراد
که مگس قند بجوید، به نمکدان نشود
۱۰
خسرو آهوی رمیده ست ز خوبان که برو
گر دل شیر نهی، بیش پریشان نشود
نظرات
بیتا
هیرسا