امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۷۳۱

۱

سبزه‌ها می‌دمد و آب روان می‌آید

ابر چون دیده من گریه‌کنان می‌آید

۲

از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن

هوسی در دل هر پیر و جوان می‌آید

۳

سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش

که به گلزار بسی سرو روان می‌آید

۴

جان کشم پیش و جهان هم، اگرم دست دهد

اندر آن راه که آن جان جهان می‌آید

۵

نه همانا که من امشب بکشم تا به سحر

کای صبا، از تو مرا بوی فلان می‌آید

۶

اینکه آن شوخ همی‌آید و خلقی بیهوش

مرده را مژده رسانید که جان می‌آید

۷

منه، ای باد، فزون بار غبارش زین بیش

که گرانبار دل و جان کسان می‌آید

۸

کوه غم دارم و یک لحظه برون می‌ریزم

بر دل نازکش آن نیز گران می‌آید

۹

خسروا، دست به فتراک امید که زدی؟

تو سنی دان که نه در ضبط عنان می‌آید

تصاویر و صوت

نظرات