امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۷۳۳

۱

گرچه در کشتن عشاق زبون می‌آید

باری آن شکل ببینید که چون می‌آید

۲

ای صبا، خاک رهش آر و بینداز به چشم

که بلاها همه زین رخنه درون می‌آید

۳

گر کنم گریه دل ماندگی، از تست، ای دوست

کین شکایت همه از بخت نگون می‌آید

۴

دل صیاد کجا سوزد، اگر ناله کند

مرغ بیچاره که در دام زبون می‌آید

۵

آمدی باز و به نظاره برون آمد دل

لحظه‌ای باش که جان نیز برون می‌آید

۶

خوشم از گریه خود، گرچه همه خون دل است

زان که بوی تو ز هر قطره خون می‌آید

۷

تا شبم چون گذرد، آه که بازم در دل

یاد آن سلسله غالیه‌گون می‌آید

۸

حذر از گوشه چشمش که ز شوخی خود را

مست می‌سازد و با سحر و فسون می‌آید

۹

خسروا، چون سخن اول نشنیدی، ناچار

بکش از دوست بلایی که کنون می‌آید

تصاویر و صوت

نظرات