
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۷۳۷
۱
عمر نو گشت مرا باز که جان باز آمد
وز پس عمری آن جان جهان باز آمد
۲
ره ده، ای دیده و خار مژه را یک سو کن
که خرامان و خوش آن سرو روان باز آمد
۳
جان من چشم از آنگه که به روی تو فتاد
جز تو در غیر توان دید؟ از آن باز آمد
۴
باز نامد دل من، گر چه به کویت صدبار
شادمان رفت و به فریاد و فغان باز آمد
۵
هر کسم گویم باز آی ازان تا برهی
گر دل این است که دارم نتوان باز آمد
۶
بنده خسرو که ز تو دیده بپوشید و برفت
چون میسر نشدش، ناله کنان باز آمد
تصاویر و صوت


نظرات